![](http://s1.picofile.com/file/7427762040/1.gif)
کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ«
»درخت پاکی که ریشه آن در زمین و شاخه هایش در آسمان است«
عشق، از نهان خانه دل، پای بیرون می نهد و از محاسبات و فرضیات خاکی و زمینی عقل، پاپس می کشد. از بامِ شدن ها و ناشدن ها اوج می گیرد و فارغ بال، در آسمان معنا سیر می کند؛ آنک تویی که از عرش، بر فرش می تابی.
عشق در این عروج روحانی، دیدگانی را مفتون قدرت سیر و صعودش میکند که تا حال، با اشاره انگشت به ماه، نوک انگشت را میدیدند؛ نه خود ماه را زینب! تو چکاوک آشیان گزیده عرشی، نام تو را رسول، از آسمان آورده است. نامت، محفوظ در لوح آسمان هاست. منادی عرش، نام «زینب» را زمزمه میکند.
تو را با عقل و عشقم دوست دارم
ای فرشته لحظه های تنهایی حسین علیهالسلام ! میخواهم از تو بنگارم. تو را ندیده ام؛ ولی انگار میبینم. صدایت را نشنیده ام؛ انگار میشنوم!
من، صدای دلکش خطابه زینب را از جایی میشنوم که پای مفلوجِ معادلات تهی از قدرت عشق، کوتاه است و از پیمانه خلوت نشینان بی هنرِ لایعقل، در آنجا خبری نیست؛ چراکه آن عقلِ معادل های، برای اثبات ادله خویش نیز در بند آزمون و خطاست و آن عشقِ تُهی لایعقل، مثال فردی کور است؛ گاه پس میرود و گاه پیش؛ نه میرسد، نه میرسانَد!
![](http://s3.picofile.com/file/7404951284/37.gif)
ادامه مطلب